الهه ی الهام
انجمن ادبی
شب بارونی لبریز اشکه آسمون شهر
درگیر این احساس خیس و تر
یک جای خالی گوشه قلبم
دنبال جاپای تو می گردم
درحد یک رویا ازم دوری
درچشم من بنشین، که تو نوری
این قصه پایان خوشی داره
از پشت ابری که نمی باره
خورشید خانوم مهربون آخر
این بار بنویس قصه رو از سر... مسعوده جمشیدی « جامانده...»
کوله تنهایی ام انگار باز راهوار راه ناهموار تو
مسعوده جمشیدی «این بار...»
ساعت حدود ده شب است.ده وچقدرش را نمی دانم،فعلاً فکرم تماما پیش تو است،تویی که هنوز نیامده ای.طاقت نمی آورم می نشینم لبه پنجره روبه خیابان تا نسیم خنکوروح بخش این شب پاییزی راحت تر از خط وچین ها ی شالم بگذرد وراهش را تاعمق وجودم ادامه دهدبلکه سبکتر شوم.از اینجا ازلبه پنجره نیمه بازطبقه پنجم ساختمان میثاق،آدم ها،ماشین ها،وحتی خیابان های پهن ودراز هم کوچک بنظر می رسندطوری که شاید بتوان باور کرددنیا واقعا کوچک است. هنوزنیامده ای وچشمم به خیابان است.درهمین حال آن پایین،ماشین های آدم درشکم،ازآغوش گشوده ی خیابان مثل برق وبادمی گذرند.به گمانم حتی فکرش راهم نکنند که این چشم سبز گشوده ی خیره به آن هاشاید جوانه ی امیدی ست برای درد تنهایی خیابان،و وقتی آنهاچنین بی اعتنا از پهنه ی سینه ی سنگی اش می گذرند،این جوانه ی نارسته می خشکد،می سوزد وچشم سرخی می سازدتا اندکی ،فقط اندکی لای بازوهای بازش بمانندوباهرم نفس سوخته شان دلگرمش کنند.چه داستان عجیب وآشنایی!!!...همین طور که غرق این افکار سردر گمم،چشمم به مردسیاهپوشی می افتد که مقابلم،آنطرف خیابان به دیوار تکیه داده وانگارنگاهش روی من بندمانده.حتماازخودش می پرسداین وقت شب یک زن از چشم نیم گشوده وخواب آلود یک پنجره به دنبال چه چیزی وسعت ناچیز خیابان هارامی کاود؟به خود می آیم وکنارمیکشم؛امادلم نمی آیدپنجره راببندم. ادامه مطلب ... دو شنبه 25 شهريور 1387برچسب:این بار,داستان,مسعوده جمشیدی,الهه ی الهام, :: 22:26 :: نويسنده : حسن سلمانی « غزل شبانه» در کنج بی خیالی مثل همیشه امشب تنها تویی خیال این یادپیشه امشب از خیل خاطراتت تسخیر شد دل من آری شدم شکار این شیر بیشه امشب عشق تو دانه ای شد در مزرع دل من گویی جوانه می زد، می داد ریشه امشب در حجم خلوت من عطر تو را پراکند نام نفس نویست بر پشت شیشه امشب اسباب دوری ما کی کوه بیستون است رنگ تو را گرفته هر سنگ و تیشه امشب تکرارهای موزون، فرسود خاطرم را جایی ببر مرا دور از هر کلیشه امشب. مسعوده جمشیدی سه شنبه 29 مرداد 1387برچسب:امشب,غزل شبانه,مسعوده جمشیدی,الهه ی الهام, :: 20:18 :: نويسنده : حسن سلمانی «حس گمشده» تمام برگ هایش زیر و رو شد مسعوده جمشیدی سلامی دوباره به دوستان عزیزم مسعوده جمشیدی،بدون تعارف یکی از امیدهای آینده شعر و ادب پارسی ست. هم شعر می گوید هم داستان می نویسد. دختر محترم و مؤدب و مهربان و قدرشناسی که هنوز دانش آموز دبیرستانی است.فردایی روشن را برای مسعوده ارزو می کنم .آخرین سروده اش را بخوانید و نظر بدهید. لطفاً!!! «چشمان تو...» «داستان عشق ماتفسیر چشمان تو بود خط به خطَّ خواب ها تعبیر چشمان تو بود خالی از هر مردمانی بود این قلبم ولی این همه دلدادگی تقصیر چشمان تو بود می تنیدم دور خوداز رنج و حسرت پیله ای حال اگر پروانه ام تدبیر چشمان تو بود تو مرا آواره ی غربت سرای غم مبین کشور دیرینه ام کشمیر چشمان تو بود.» شعر: مسعوده ی جمشیدی چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:افغان,حمیرا قادری,مسعوده جمشیدی,حسن سلمانی, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|